سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بُخل، همنشین خود را خوار می کند و دوری جوینده از خویش را ارجمند می سازد . [امام علی علیه السلام]
بیستجان لنجان
 
خطرالگوساختن خوانندگان وبازیگران

خطر الگو نداشتن همه انسان ها از روزی که به دنیا می آیند به شخصیت های دور و برشان توجه می کنند و آهسته آهسته مسایل گوناگونی را از آنها می آموزند. گویا که انسان به گونه ای آفریده شده که بدون الگو نمی تواند مسیر زندگی را بپیماید.

صفحه ذهن انسان در بدو تولد سفید و بی خط است. اما پیروی از شخصیت های مختلف، نقش های گوناگونی را (خواه زشت و خواه زیبا) بر پهنه دل او نقاشی می کند. بنابراین روشن است که داشتن الگویی مناسب در زندگی هر فردی از ضروری ترین مسایل زندگی او است.

همه ما می دانیم که الگوهای انسان هر چه والاتر باشند، احتمال پیشرفت او را بالاتر می برند و هر چه سخیف تر باشند احتمال سقوط او را در دره گمراهی بیشتر می کنند. اما باید دانست که مهمتر از مسأله «الگوی خوب داشتن»، اصل «الگو پذیری» است. بنابراین اصل اینکه انسان «دارای الگو» باشد و بدون اسوه و جلودار زندگی نکند، ضروری تر و پراهمیت تر از «داشتن الگویی مناسب» است. چرا که رنگ زدن بر دیوار بدرنگ آسان تر از رنگ آمیزی پهنه ای است که به هیچ وجه رنگی به خود نمی گیرد.


وقتی به زندگی برخی از مردم و یا تعداد قابل توجهی از جوانان مراجعه می کنیم، با پدیده ای پرخطر مواجه می شویم که در نگاه اول و ساده انگارانه هیچ مشکلی ندارد و هیچ خطری را در پی نخواهد داشت.

تحقیقی کوتاه و میدانی در میان جوانان نشان می دهد که تعداد بسیار اندکی از آنها الگوهای بسیار سخیف و ناشایستی دارند. در مقابل بسیاری از آنها الگوهایی دارند که در عین آنکه آنچنان سخیف و بدطینت نیستند اما الگویی شایسته هم به حساب نمی آیند. الگوهایی مثل خوانندگان و بازیگران و فوتبالیست هایی که خود نیز در اکثر موارد راه زندگی را گم کرده اند و نیازمند الگویی شایسته و رشد یافته اند.

البته عده فراوانی از جوانان هم برای خود الگوهایی متکامل و مترقی یافته اند و به نوبه خود در حال پیمودن مسیر تکامل هستند. اما سخن پیرامون آن دسته از جوانان است که هیچ الگویی برای خود ندارند و هیچ شخصیتی را به عنوان هدف انتخاب نکرده اند. در چنین شرایطی است که بحران بی هویتی شخص و جامعه را به تباهی می کشاند.
خطرات الگو نداشتن انسانی که به هیچ الگویی فکر نمی کند و هیچ جلوداری را برای خود مشخص نکرده است، اگر در دام بی تحرکی و خمودی نیافتد، هر روز به رنگی در می آید و هر لحظه مسیر خود را عوض می کند. بنابراین نخستین خطر نداشتن الگو، افتادن در باتلاق خمودی است. آری، الگوها انگیزه انسان را در حرکت به سوی اهداف از پیش تعیین شده، بیشتر می کنند و مسیر را برای دستیابی به آنها فراهم می نمایند. همچنین الگوها نتیجه را برای انسان ملموس می کنند و مسیر را در مقابل دیدگان او به وضوح ترسیم می نمایند و پیچ و خم ها و پستی و بلندی ها را به او نشان می دهند و تجربه ای گرانقیمت را در اختیار او قرار می دهند.

اما کسی که از اساس الگویی ندارد، گویا که هیچ تصوری از مسیر زندگی در مخیله اش نیست. بنابراین روشن است که برای چنین کسی راه رفتن بر پهنه روزگار بسیار مبهم و گنگ است. در چنین شرایطی است که او خسته می شود و از ادامه دادن چنین راهی منصرف می شود و خمودی و بی تحرکی را بر می گزیند؛ و یا برای دستیابی به حقیقتی که گنگ و نامفهوم است هر روز رنگ عوض می کند و مسیری تازه انتخاب می نماید. شاید بتوان این نکته را از این روایت زیبا که از زبان امام صادق علیه السلام و از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله نقل شده برداشت کرد:

«مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةُ جَاهِلِیَّةٍ.» (الکافی، ج 1، ص 376) ؛ «هر که بمیرد و پیشوایی نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»
اما خداوند برای آنکه انسان بهانه ای برای«بی رنگی» و یا «بدرنگی» نداشته باشد، الگوهای مختلفی را در دوران های متفاوت فرستاده است و هر یک را به گونه ای به بشریت معرفی کرده است. الگوهایی که یا از پیامبران خدایند و یا از اولیای شایسته او و یا از خوبان روزگار. بنابراین یافتن یک الگوی شایسته در میان این همه درّ گران بها کار سختی نخواهد بود.



خطر اصلی نداشتن الگو


اما مهمترین خطری که می تواند تهدیدی جدی برای فرد و جامعه باشد، خطر بی هویتی و بی رنگی است. کسی که عادت کرد، هیچ کس را به عنوان الگوی خود قرار ندهد و هیچ رنگی را به خود نگیرد، آهسته آهسته حساسیت خود را از دست می دهد و نسبت به همه چیز و همه کس بی خیال می شود. دیگر هیچ رنگ زیبایی برای او جذابیت نخواهد داشت و هیچ شخصیت والایی او را به سوی خود نخواهد کشید.

این خطر حتی از بدالگویی نیز بدتر است. چرا که شاید بتوان انسانی را که گرفتار الگویی نامطلوب شده، به سوی الگویی مناسب کشاند اما انسانی را که بی ریشگی را برگزیده به هیچ وجه نمی توان به سوی حقیقت هدایت کرد.

این کار درست مثل «بخیه به آب دوغ زدن» است. دل چنین انسانی آنچنان سست است که نمی توان هیچ سازه ای را بر آن بنا کرد. بنابراین باید مراقب بود که این خطر بزرگ دامان جوانان این مرز و بوم را نگیرد و آنها را گرفتار بی رنگی و بی هویتی ننماید.

البته شکی نیست که اگر الگوهای الهی با زبان امروزی معرفی می شد و تبلیغاتی جدی حداقل به اندازه کالاهای مصرفی برای آنها شکل می گرفت، بیش از آنچه که امروز شاهد آن هستیم محبوبیت پیدا می کرد.



سید مصطفی بهشتی

تبیان


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خدادادموذنی بیستگانی 91/3/22:: 10:57 عصر     |     () نظر
درباره

بیستجان لنجان

وضعیت من در یاهـو
خدادادموذنی بیستگانی
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفه‌ی خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی ماتمکده‌ست کعبه‌ی بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوه‌ی مشهود می‌رسی با نغمه‌ی الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های محمدی داری به روی شانه عبای محمدی مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزه‌ی صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آئینه‌ی علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوه‌ی صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری من تشنه‌ی نگاه توأم أیها العزیز دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را … از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُه
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ