سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بترسید بترسید که خدا چنان پرده بر بنده گستریده که گویى او را آمرزیده . [نهج البلاغه]
بیستجان لنجان
 
ظهورهمین جمعه است

شب جمعه ای می نویسم به یاد فردایی که در فرهنگ ما روز دید و بازدید، بخور و بخواب و در مجموع "یک روز تعطیل" در هفته است...
نوشته ای برای همه روزهای هفته،‌ که به یاد جمعه ی موعود می نویسم،‌ جمعه ای که شاید درک نکنم آن را، و ادعا کنم به انتظار نشستنش را، اما، از همین لحظه که برای آقای آن روز می نویسم، خود را سرباز جان بر کفی احساس می کنم، که لیاقت شهادت را در رکابش، با همه وجودش از خداوند بزرگ استدعا می کند...
می گفتم...
فردا برای ما شاید همان جمعه ای است که گفته شد، اما ممکن است همین فردا،‌ همین جمعه ای که مانند همه روز های دیگر خدا برای ما، به روزمرگی خواهد آمد و خواهد گذشت و اثری از آثارش بر جا نخواهد ماند، همان روز ظهور باشد، منتهای آرزوی همه اولیا و اوصیای خدا، و نور چشم همه چشم انتظاران رهایی از ظلمت ها و منتهای آرزوی همه روندگان راه رسیدن به انوار خداوندی...
شاید طلوع فردا، همان طلوعی باشد که بر زمین و زمان خواهد بالید، همان طلوعی که اگر یک روز هم مانده باشد به پایان زندگی جهان، بر صفحه روزگار پدید خواهد آمد...
و ما اگر مانند همیشه، چون مورچگانی که طبق معمول زندگی لاشعوری خویش و به عادت و غریزه، پای بر صفحه زندگی می گذارند، و بر طبق عادت همیشگی خویش، دنبال ذره ای برای انبار کردن هستند، زندگی آغاز کنیم، چگونه درک خواهیم کرد، لحظه های نابی را که، قرن هاست بشر چشم از آمدنش بر نمی دارد...؟
احساسم می گوید روزگاری نه چندان دور از ما، کوفیان از ما به امام خویش چشم به راه تر بودند تا ما، که دیگر ادعای انتظار را نیز درست نمی دانیم... و آن این شد که گفته اند و این چه خواهد شد،‌خدا می داند...
این جمله را بر سنگ ذهن خویش با ضربه های چکش اعتقاد محکم بکوبیم...
این جمعه...
شاید همان روز وعده داده شده باشد...

امام زمان

 

شاید همان روزی باشد که صدای "اناالمهدی" در گوش جهانیان بپیچد،‌ و چشم ها به نوری بیفتد که بر کعبه  توجه ذهن جهانیان تکیه کرده است، و شمشیر بر دستی، و دستی دیگر به گرفتن بیعت دراز، و مرزهای سیاهی دایره در دایره از نوری که برآن چیره می شود، رو به نابودی سر بگذارد...
آری...
فردا نزدیک است، فردایی که همه انسان های تاریخ به آن آزموده شده اند، و عیار همراهیشان را در زندگی سنجیده اند، فردایی که در همه اعصار و در دوران زندگی هر انسانی اتفاق افتاده است، و مگر عدالت خدا می تواند غیر از این باشد، که بزرگترین نقطه عطف تاریخ فقط محدود به روزگاری خاص باشد...؟
روز ظهور برای من و تو همین جمعه است....
همراه من، آیا برای ظهور آماده ایم ؟؟؟


منبع:وبلاگ حکمت ما


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خدادادموذنی بیستگانی 91/9/18:: 8:30 صبح     |     () نظر
درباره

بیستجان لنجان

وضعیت من در یاهـو
خدادادموذنی بیستگانی
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفه‌ی خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی ماتمکده‌ست کعبه‌ی بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوه‌ی مشهود می‌رسی با نغمه‌ی الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های محمدی داری به روی شانه عبای محمدی مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزه‌ی صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آئینه‌ی علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوه‌ی صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری من تشنه‌ی نگاه توأم أیها العزیز دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را … از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُه
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ