سید یونس گوید": به مشهد مقدس مشرف بودم؛ یک روز متوجه شدم که پولم تمام شده* پول برگشت به وطن ندارم ؛به حرم رفتم به امام رضا (ع) عرض کردم" پولم تمام شده" قرض دستی می خواهم" که به محض رسیدن به وطن پول دریافتی را پس میدهم؛ شب در خواب از طرف امام به من گفتند":فردا صبح وقت اذان در جلو درب فلان صحن حاضرمی شوی هر کس اول وارد حیاط شد قرض دستی می گیری ؛در موعد مقرره در محل حضور یافتم دیدم اولین کس همشهری ما تقی بی نماز اهل آذرشهر است*
من او را از دور می شناختم چون به بی نمازی معروف بود از وی کراهت داشتم؛ خود را از او پنهان کردم و چیزی نگفتم باز به حرم رفتم تقاضای خود را تکرار کردم؛ شب خواب دیشب تکرار شد ؛صبح به گمان اینکه حتماً عوض شده در محل حاضر شدم؛ باز تقی بی نماز را دیدم از او رو گردانیده به حرم رفتم عرض کردم آقا":من پول رایگان نمی خواهم فقط قرض دستی بدهید*
شب سوم همان خواب قبلی تکرار شد؛ صبح سوم وقتی او را دیدم خود را سرزنش کردم که من با نماز مردم چه کار دارم وظیفه من اطاعت از امام بود؛ جلو رفتم سلام و زیارت قبول گفتم وی با گرمی مرا تحویل گرفت ؛گفتم آقا تقی قرض دستی نیاز دارم بیشتر از آنچه خواستم پرداخت کرد* بعد پرسید کی به وطن خواهی رفت ؟ گفتم پس فردا گفت فلان ساعت در همان جا باش باهم برویم؛ تا در راه ناراحت نباشی باهم می رویم؛ در وقت مقرره در محل معینه حضور یافتم *گفت ":سید بیا به گردنم سوار شو برویم* گفتم بد است مردم می بینند؛ گفت کسی تو را نمی بیند؛ سوار شدم گفت: چشم خود را ببند متوجه شدم او به هوا اوج گرفت؛ پس از چند دقیقه دیدم در آذرشهر هستیم* خواست برود مانع شدم بعد پرسیدم چرا به شما تقی بی نماز گویند؟
گفت:" چون در نزد مردم نماز نمی خوانم گفتم": پس کجا نماز می خوانید؟ گفت: در پشت سر امام زمان (عج) * گفتم: این پرواز کردن شما چه بود؟ گفت: خود امام یاد داده هر وقت شوق زیارت مشهد و کربلا وغیره داشتم این طور می روم و برمی گردم * حالا فهمیدم تقی بی نماز نیست بلکه از اولیاء الهی است * دوستان خداوند در میان بندگان مجهول و نامعلوم است پس نباید کسی را حقیر شمرد.*
عارفی گوید" گرسنه بودم از بازار عبور می کردم بوی کباب مرا به خود جلب کرد خواستم وارد کبابی بشوم دیدم پول ندارم؛ به خود گفتم نسیه می خورم ولی بعد فکر کردم شاید "کبابی نسیه قبول نکرد "سپس خود را سرزنش کردم چقدر پر طمع هستی حالا شخصی پیدا می کنم؛ پس گردنی می زنم تا او چند سیلی آبدار بزند بوی کباب را فراموش می کنی؛ وقتی چنین کردم* او گفت"" آقای شیخ دل تو کباب می خواهد گناه من چیست؟ شرمنده شدم عذر خواهی کردم*
این حدیث از معصومین (ع) رسیده از همه ی گناهان پرهیز کنید غضب خداوند در میان گناهان مجهول است* دعاها را کوچک نشمارید شاید به درجه اجابت رسید* کسی را حقیر نشمارید؛ دوستان خداوند در میان مردم پنهان است حالا جا دارد دعا کنیم" خدایا ما را با دوستانت دوست بگردان و محبت آنان را در دل ما سرشار کن الهی "هرچه در دنیا و در آخرت به محمد و آل محمد (ص) عطا می کنی به ما نیز مرحمت کن و عزت دنیا و آخرت را به ما عطا فرما و ما را از یاران امام زمان(عج)مقرر فرما؛ قلب نازنین آن بزرگوار را از ما راضی و خشنود بگردان؛ قبر را بر ما مبارک و مرگ را بر ما آسان و آخرین ساعت عمر ما را شهادت در راه دینت کن ، لیاقت بندگی و شیعگی بر ما عطا فرما با بنده نوازی عیب و ایراد ما را برطرف کن و اخلاق حسنه به ما عنایت فرما .
منبع:عمارنامه
کلمات کلیدی: