سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
بیستجان لنجان
 
لطف خدابیشترازجرم ماس

 

ضیافت اللهی

       شرمنده از آنیم که در روز مکافات             اندر خور عفو تو نکردیم گناهى.

رحمت خدا

ماه مبارک رمضان ماه دعا و مناجات عبد با معبود است. ماهی که دعاهای زیادی در آن وارد شده مانند ابوحمزه، افتتاح و... . علاوه بر این دعاهای ماثور از ائمه دریایی از معارف عمیق الهی را در خود دارند که بنده می تواند با تدبر در آن ها از این دریای بی کران بهره ها ببرد. آنچه در ذیل می خوانید قسمت نهم تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی است که به بررسی قسمت پنجم از مرحله هفتم این دعا یعنی قصد می پردازد.

از زشتی ما با زیبایی خود درگذر

فتجاوز یا رب عن قبیح ما عندنا بجمیل ما عندک،  پس اکنون که این را یافته ایم و به این شناخت ها رسیده ایم، از بدى هاى ما به وسیله خوبى هایى که در نزد خود توست در گذر و از آنچه ما فساد به بار آورده ایم کفاره بده .

کدام جهل و بى خبرى است که دهش تو آن را در بر نمى گیرد. کدام زمانى است که از صبر و حلم تو درازتر باشد.

تو با دهش خویش ما را به آگاهى مى رسانى و با حلم خویش ما را در زمان مى سازد و به تدریج آماده مى کنى .

ارزش کار ما در مقابل داده های تو چیست؟

و ما قدر أعمالنا فى جنب نعمک؛ هیچ گاه کارهایى ما به اندازه داده هاى تو نبود، ولى همیشه بخشیدى، چگونه گناه هاى خویش را در برابر بخشش تو بزرگ بشماریم.

و کیف نستکثر أعمالنا نقابل بها کرمک بل کیف یضیق على المذنبین ما وسعهم من رحمتک یا واسع المغفره یا باسط الیدین بالرحمه؛ چگونه زیاد بشماریم کارهاىی را که در برابر کرم تو مى آوریم ، اصلا چگونه تنگ مى شود آن رحمت گسترده تو بر گناهکارها. اى گسترده آمرزش و اى گشوده دست ها به محبت و رحمت.

تو هر کس را به هر چیز و به هر گونه که بخواهى مى توانى عذاب کنى و و ترحم من تشاء بما تشاء کیف تشاء؛ و هرکسى را بر هر چیزى که بخواهى و بر هر گونه که مى خواهى، مى توانى ببخشى و حتى مى توانى با ضربه هاى و بلاها به او رحمت کنى

گر برانی نمی روم

فو عزتک با سیدى لو نهرتنى ما برحت من بابک؛ به عزت تو اى بزرگ من، که اگر مرا از این درگاه برانى یک گام برنمى دارم . آخر به کجا بروم؟ من از آن تنگناها آمده ام. من از محدودها هجرت کرده ام. آن وقت ها که نمى دانستم، اگر مى گفتى برو، مى رفتم. مى رفتم تا مدرکى بگیرم و عشقى بیابم و شهرتى و ثروتى و نان و آشى، اما حالا، حالا که از آن همه تجربه به تو رسیده ام مگر مى توانم تو را از دست بدهم؟

مبین که گاهى غفلتى و شورشى در من پا مى گیرد و من را از تو مى برد، من آن وقت که آگاه مى شوم از تو دست نمى شویم و از التماس و تملق دست برنمى دارم. من براى هیچ ها به ناکس هاى دنیا التماس ها کرده ام در این راه، براى آنهایى که از روى من گذشتند، از تمام هستى و دارایى و وجودم گذشته ام و برایشان تملق ها داشته ام. منى که براى آنها تملق گفته ام، از این التماس باور چگونه مى گذرم و این تملق را چگونه از دست مى دهم. من از تو نمى برم،

لمّا انتهى الىّ من المعرفه بجودک و کرمک؛ چون شناخت من در نهایت و پس از تجربه ها به تو رسیده و به وجود و کرامت تو راه برده، تو هرچه مى خواهى بکن، که از این هایى که تا به حال مرا سوزانده اند، بیشتر نمى سوزانى.

هرکس را با هرچه و به هرگونه بخواهی عذاب می کنی

أنت الفاعل لما تشاء تعذب من تشاء بما تشاء کیف تشاء؛ تو هر کسى را که بگیرى و به محاکمه بکشى محکوم کرده اى.

به عزت خودت قسم که همه در برابر تو کوتاهیم و مقصریم. تعذب من تشاء؛ هر کسى که را مى توانى عذاب کنى. بماتشاء آن هم به آن جرمى که بخواهى؛ جون جرم ها بى حساب هستند و آنچه براى یک دسته بهشت مى سازد و قرب مى آورد، بالاترها را از قرب جدا مى کند و به عذاب مى کشد. آخر از همه کس، یک جور توقع نیست. کودکى که تازه به مدرسه رفتن و تازه قلم به دست گرفته، وقتى آب بابا مى نویسد، آن هم به اندازه یک بیل و با پیچش ‍ یک مار، به او صد آفرین مى دهند، اما آنجا که استاد مى شود و سال ها را پشت سر مى گذارد، اگر یک مقدار رنگ جوهرش کم و زیاد باشد و یا یک میلی متر کم و زیاد رفته باشد، مردودش می‌‌کنند.

تو هر کس را، چه راه رفته و چه در راه مانده را، مى توانى به محاکمه بکشى و مى توانى حتى با خوبى هایش و حسناتش محاکمه کنى و محکوم کنى و مى توانى به وسیله نیکى هایش عذاب دهى، آن هم کیف تشاء به هرگونه که بخواهى، که تو گاهى با نعمت ها عقوبت مى کنى.

تو هر کس را به هر چیز و به هر گونه که بخواهى مى توانى عذاب کنى و و ترحم من تشاء بما تشاء کیف تشاء؛ و هرکسى را بر هر چیزى که بخواهى و بر هر گونه که مى خواهى، مى توانى ببخشى و حتى مى توانى با ضربه هاى و بلاها به او رحمت کنى.

نه عذاب تو یک چهره دارد، که حتى در دادن ها شکل مى گیرد و نه رحمت تو یک رویه دارد، که حتى در گرفتن ها و بریدن ها، جلوه مى کند.

انسان با توجه به خودش و آنچه برای تربیت او شده می‌تواند این محدودیت را بفهمد و آن احاطه را بشناسد.آنچه تا دیروز عشق ما بود، امروز نفرت ماست و آنچه تا دیروز امید ما بود امروز ترس ماست

از کارهایت سوال نمی شوی

لاتسئل عن فعلک و لاتنازع فى ملک؛ تو از کارهایت سؤال نمى شوى. آخر چه کسى تو را به محاکمه بکشد. کسى مى تواند تو را محاکمه کند که بر تو احاطه داشته باشد و انگیزه کارهاى تو و هدف آن را بشناسد. چه کسى تو را محاکمه کند، آن هم با چه شناختى. آیا با آنچه از تو گرفته و از تو به دست آورده ، مى تواند تو را مسئول قرار بدهد؟

لاتنازع فى ملکک ؛ هستى ملک توست. تو به آن ها مهربانى. تو محبت را آفریده اى، پس چگونه در ملک تو با تو نزاع مى کند و چگونه براى دفاع از آن ها که تو دوستانش دارى و دوستى را در دلشان ریخته اى، در برابر تو به پا مى خیزند. آخر محبت این وکیل هاى مدافع از کیست و از کجاست که با تو نزاع کنند و با تو چانه بزنند؟

و لا تشارک فی امرک؛ تو در مدیریت و رهبری و در دستور شریکی نداری.

لاتضاد فی حکمک؛ تو در حکم و قضاوت مخالفی نخواهی داشت.

و لا یعترض علیک؛ و بر تو اعتراضی در این مدیریت و تدبیر نخواهد بود. کسی بر تو اعتراض ندارد. آخر اعتراض باید با آگاهی و احاطه همراه باشد و شریک تو باید از تو مدد نگرفته باشد و وکیل مدافع از کسانی که تو آنها را آفریدی، باید مهربانی را از تو نگرفته باشد و محاکمه‌چی تو، باید شناخت و آگهی‌اش به وسیله تو نباشد.

چون دنیا را عشرتکده می دانیم رنج ها را نمی فهمیم

وابستگی به دنیا

من می‌گویم چرا آن را سوزاندی، چرا جانش را گرفتی و یا چرا این را شکستی، چرا پدرش را بردی، گویا من به این ها مهربان‌ترم و یا از اینها آگاه‌ترم، در حالی که لک الخلق و الامر؛ آفرینش و فرماندهی از توست. تبارک الله رب العالمین.

ما این دنیا را عشرتکده حساب می‌کنیم و منزل خویش می‌شناسیم و این است که رنج‌ها را نمی‌فهمیم. ما داده‌ها را ملاک افتخار می‌دانیم و این است که با داشتن‌ها سرخوشیم و با از دست داد‌ن‌ها سر به زیریم. ما با این محدودیت و با این دید، می‌خواهیم با او که تمام هستی را در دست دارد، مباحثه کنیم و می‌خواهیم در کلاس اول و در روز اول این کلاس تمام اسرار فیزیک عالی را یک‌جا کشف کنیم و می‌خواهیم با این دست شَل، این بارهای سنگین را برداریم و معلوم است که می‌مانیم.

انسان با توجه به خودش و آنچه برای تربیت او شده می‌تواند این محدودیت را بفهمد و آن احاطه را بشناسد.آنچه تا دیروز عشق ما بود، امروز نفرت ماست و آنچه تا دیروز امید ما بود امروز ترس ماست.

انسان با این دیدار از خودش به کارهای دقیق و نقشه‌های حساب شده او می‌رسد که چگونه او را پیش برده و در زمان حرکت داده و در زمان ساخته است.

و این است که در این جایگاه می‌نشیند و پس از آن همه یأس و وحشت و پس از آن همه امید و طلب به این مرحله می‌رسد که هستی در دست توست و تو تنها مدیر و کارگزار آن هستی؛ انت الفاعل لما تشاء؛ و بر تو هیچ اعتراضی نیست و بر تو هیچ نزاعی نیست. تو غنا و کرامتی و ما فقر و رذالت. ما از تو می‌خواهیم در حالی که اگر بدهی یا محروم کنی بر تو اعتراضی نیست و با تو حرفی نیست.

گروه دین تبیان

 


منبع : خبر گزاری شبستان ، برگرفته از کتاب بشنو از نی آیت الله صفایی حائری

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خدادادموذنی بیستگانی 91/4/31:: 7:12 عصر     |     () نظر
درباره

بیستجان لنجان

وضعیت من در یاهـو
خدادادموذنی بیستگانی
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفه‌ی خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی ماتمکده‌ست کعبه‌ی بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوه‌ی مشهود می‌رسی با نغمه‌ی الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های محمدی داری به روی شانه عبای محمدی مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزه‌ی صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آئینه‌ی علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوه‌ی صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری من تشنه‌ی نگاه توأم أیها العزیز دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را … از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُه
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ