سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانشمندان، حبّ ریاست است [امام علی علیه السلام]
بیستجان لنجان
 
اگرجای بشیربودیم

شب عاشورا بود و جمع عاشوراییان جمع. امام حسین علیه السلام اما چه لذتی که نمی برد از تماشای یاران با وفایش. اصحاب نیز چشم از ارباب برنمی داشتند. تازه! علمدار هم بود. گل می گفتند و گل می شنفتند. بی خود نبود؛ شب امضای شهادت نامه شان بود. شب عملیات! گفت: «امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود، فردا ز خون عاشقان، این دشت، دریا می شود».

در همین اثنا غریبه ای وارد خیمه شد. نزد «بشیر حضرمی» رفت و چیزی در گوشش زمزمه کرد. بشیر خیلی آرام جواب داد: «مانعی ندارد. هیچ مهم نیست». و مرد رفت.

امام حسین رو به بشیر کرد و گفت: «بشیر! می توانم بپرسم آن مرد چه در گوش تو نجوا کرد؟ اگر از اسرار تو نیست، بگو!»

بشیر جواب داد: «نه مولای من! سری نیست. البته مسئله مهمی هم نیست. آن مرد خبر آورد که ماموران عبیدالله، تنها پسر مرا در مرز کوفه بازداشت کرده اند و شرط گذاشته اند؛ اگر پدرت بیاید اینجا، آزادت می کنیم».

سیدالشهدا ناگهان از جا برخاست، نزد بشیر رفت، دست بر شانه اش گذاشت و گفت: «بشیر! قول می دهم قیامت، تو را با خود ببرم. الساعه من، حسین بن علی بهترین جای بهشت را به تو ضمانت می دهم. و بار جهاد فردا را از دوش تو برمی دارم. برو! برو و فرزندت را آزاد کن!»

 

اشک در چشمان بشیر حلقه زد. های های بنا کرد گریه! گریه ای! گویی این چشم بود که از اشک بشیر می ریخت! همان طور گریه کنان، ایستاد و امام حسین را در آغوش گرفت و گفت: «یا اباعبدالله! من عمری است زندگی کرده ام به امید لحظه شهادت در رکاب شما. شما را رها کنم و راه خود روم؟! تک پسرم فدای شما».

چند ساعت بعد، «بشیر حضرمی» در بهترین جای بهشت به شهادت رسید؛ کربلا، آغوش سیدالشهدا.

برادر! خواهر! ما اگر جای بشیر بودیم…


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خدادادموذنی بیستگانی 91/10/9:: 2:52 عصر     |     () نظر
درباره

بیستجان لنجان

وضعیت من در یاهـو
خدادادموذنی بیستگانی
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفه‌ی خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی ماتمکده‌ست کعبه‌ی بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوه‌ی مشهود می‌رسی با نغمه‌ی الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های محمدی داری به روی شانه عبای محمدی مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزه‌ی صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آئینه‌ی علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوه‌ی صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری من تشنه‌ی نگاه توأم أیها العزیز دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را … از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُه
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ