به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، چندی پیش مداح اهل بیت و شاعر آئینی اهل تبریز، حاج محسن عسگری در گفتگو با پایگاه 598 به خاطره ای از دوست و استاد خود "محمد حسین شهریار" در جریان سفر رهبر معظم انقلاب به تبریز در زمان ریاست جمهوری ایشان اشاره نمود. در دیدار مذکور حضرت آیت الله خامنه ای شعری را در وصف حضرت فاطمه (س) از استاد شهریار طلب می نمایند که در ادامه نقل این خاطره که در آن مصاحبه آمده بود به مناسبت ایام فاطمیه بازنشر می گردد.
حاج محسن عسگری در این خصوص می گوید: حضرت آیتالله خامنهای رهبر فرزانه انقلاب، در زمان ریاست جمهوری مسافرتی به تبریز داشتند که برنامههایشان فشرده بود. شب شعری گذاشته بودند برای شعرا و نهایت لطف ایشان بود که مداحها و شعرا هم شرکت داشته باشند منتها شرط کرده بودند، البته بعد ما شروطشان را متوجه شدیم، شرط کرده بودند که در استانداری یک مجلسی بگذارید و شعرا را دعوت کنید حتماً استاد شهریار هم باشد و گفته بودند که ورود من(آیتالله خامنهای) به جلسه قبل از شهریار باشد و برنامه را طوری تنظیم کنید که بعد از ایشان، استاد شهریار در مجلس بیاید، من افتخار حضور در آن مجلس را داشتم.
اول حضرت آقا تشریف آوردند قدم روی چشمان ما گذاشتند و نشستیم و با اعلام ورود، پنج شش دقیقه بعد از تشریف فرمایی حضرت آقا ورود استاد شهریار را اعلام کردند که رفته بودند دنبالش. زمانی که حضرت آقا متوجه شدند استاد شهریار به جلسه آمدهاند با نهایت بزرگواری بلند شدند و به سمت در رفتند و از شهریار استقبال کردند.آن موقع متوجه شدیم که چرا حضرت آقا چنین شرطی کرده که شهریار به پای ایشان بلند نشود بلکه ایشان به استقبال شهریار برود و عین جملهای هم که در اولین برخورد بعد از سلام و روبوسی با استاد داشتند فرمودند که از آرزوهای زندگیم زیارت حضرت عالی بود که امشب الحمدلله موفق شدم.
بعد با نهایت احترام او را آوردند بغل دستشان نشاندند و شروع کردیم به شعر خواندن که آخر سر از شهریار پرسیدند که برای امیرالمومنین(ع)، سیدالشهدا(ع) و برای آقا امام زمان(عج) اشعاری از شما خواندیم. برای مادرمان حضرت زهرا(س) کاری نکرده ای؟ ندیدم شعری برای حضرت زهرا(س) از شما. استاد فرمودند که چرا یک شعر دارم برای حضرت زهرا(س)، آن روز خدمت حضرت آیتالله خامنهای این شعرشان را خواندند:
رنگ غم رنگ حزن پرور ماه / همه جا را نموده بود سپید
دانه دانه ستاره بر رخ چرخ / همچون اشک یتیم میلرزید
خواب گسترده بود خاموشی / برجهان پرده فراموشی
مرغ شب آرمیده بود آرام / چشم ایام رفته بود به خواب
سایه نخلها به چهره نور / از سیاهی کشیده بود حجاب
باد در جستوجوی گمشدهای / چرخ میزد چو عاشقی بیتاب
غرق شهر مدینه سرتاسر / در سکوتی عمیق و رعب آور
میکشید انتظار خاک آن شب / مقدم تازه مهمانی را
میربود از کف گران مردی / آسمان همسر جوانی را
آتش مرگ مادری میسوخت / دل اطفال خسته جانی را
مردم آرام لیک آهسته / نوحه گر چهار طفل دل خسته
بر سر دوش جسم بیجانی / حمل میشد به نقطهای مرموز
همه خواهان به دل درازی شب / گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز
تا مگر راز شب نگردد فاش / نبرد پی به راز شب دل روز
راز شب بود پیکر زهرا / که شب آغوش خاک گشتش جا
راز شب بود بانویی معصوم / که چه او مردی از زمانه نزاد
هیجده ساله بانویی پر شور / که سیاه کرد چهره بیداد
بانویی، که از سخن به محضرعام / ریخت آتش به جان استبداد
بانویی شیردل، دلیر و شجاع / که نمود از حقوق خویش دفاع
گرچه زن بود لیک مردانه / از قیام آتشی عظیم افروخت
شعلهای برکشید از ته دل / که سیاه خرمن ستم را سوخت
درس احقاق حق و دفع ستم / به جهان و جهانیان آموخت
مردم خفته را زخواب انگیخت / آبروی ستمگران را ریخت
کلمات کلیدی: