خطر الگو نداشتن همه انسان ها از روزی که به دنیا می آیند به شخصیت های دور و برشان توجه می کنند و آهسته آهسته مسایل گوناگونی را از آنها می آموزند. گویا که انسان به گونه ای آفریده شده که بدون الگو نمی تواند مسیر زندگی را بپیماید.
صفحه ذهن انسان در بدو تولد سفید و بی خط است. اما پیروی از شخصیت های مختلف، نقش های گوناگونی را (خواه زشت و خواه زیبا) بر پهنه دل او نقاشی می کند. بنابراین روشن است که داشتن الگویی مناسب در زندگی هر فردی از ضروری ترین مسایل زندگی او است.
همه ما می دانیم که الگوهای انسان هر چه والاتر باشند، احتمال پیشرفت او را بالاتر می برند و هر چه سخیف تر باشند احتمال سقوط او را در دره گمراهی بیشتر می کنند. اما باید دانست که مهمتر از مسأله «الگوی خوب داشتن»، اصل «الگو پذیری» است. بنابراین اصل اینکه انسان «دارای الگو» باشد و بدون اسوه و جلودار زندگی نکند، ضروری تر و پراهمیت تر از «داشتن الگویی مناسب» است. چرا که رنگ زدن بر دیوار بدرنگ آسان تر از رنگ آمیزی پهنه ای است که به هیچ وجه رنگی به خود نمی گیرد.
وقتی به زندگی برخی از مردم و یا تعداد قابل توجهی از جوانان مراجعه می کنیم، با پدیده ای پرخطر مواجه می شویم که در نگاه اول و ساده انگارانه هیچ مشکلی ندارد و هیچ خطری را در پی نخواهد داشت.
تحقیقی کوتاه و میدانی در میان جوانان نشان می دهد که تعداد بسیار اندکی از آنها الگوهای بسیار سخیف و ناشایستی دارند. در مقابل بسیاری از آنها الگوهایی دارند که در عین آنکه آنچنان سخیف و بدطینت نیستند اما الگویی شایسته هم به حساب نمی آیند. الگوهایی مثل خوانندگان و بازیگران و فوتبالیست هایی که خود نیز در اکثر موارد راه زندگی را گم کرده اند و نیازمند الگویی شایسته و رشد یافته اند.
البته عده فراوانی از جوانان هم برای خود الگوهایی متکامل و مترقی یافته اند و به نوبه خود در حال پیمودن مسیر تکامل هستند. اما سخن پیرامون آن دسته از جوانان است که هیچ الگویی برای خود ندارند و هیچ شخصیتی را به عنوان هدف انتخاب نکرده اند. در چنین شرایطی است که بحران بی هویتی شخص و جامعه را به تباهی می کشاند.
خطرات الگو نداشتن انسانی که به هیچ الگویی فکر نمی کند و هیچ جلوداری را برای خود مشخص نکرده است، اگر در دام بی تحرکی و خمودی نیافتد، هر روز به رنگی در می آید و هر لحظه مسیر خود را عوض می کند. بنابراین نخستین خطر نداشتن الگو، افتادن در باتلاق خمودی است. آری، الگوها انگیزه انسان را در حرکت به سوی اهداف از پیش تعیین شده، بیشتر می کنند و مسیر را برای دستیابی به آنها فراهم می نمایند. همچنین الگوها نتیجه را برای انسان ملموس می کنند و مسیر را در مقابل دیدگان او به وضوح ترسیم می نمایند و پیچ و خم ها و پستی و بلندی ها را به او نشان می دهند و تجربه ای گرانقیمت را در اختیار او قرار می دهند.
اما کسی که از اساس الگویی ندارد، گویا که هیچ تصوری از مسیر زندگی در مخیله اش نیست. بنابراین روشن است که برای چنین کسی راه رفتن بر پهنه روزگار بسیار مبهم و گنگ است. در چنین شرایطی است که او خسته می شود و از ادامه دادن چنین راهی منصرف می شود و خمودی و بی تحرکی را بر می گزیند؛ و یا برای دستیابی به حقیقتی که گنگ و نامفهوم است هر روز رنگ عوض می کند و مسیری تازه انتخاب می نماید. شاید بتوان این نکته را از این روایت زیبا که از زبان امام صادق علیه السلام و از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله نقل شده برداشت کرد:
«مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةُ جَاهِلِیَّةٍ.» (الکافی، ج 1، ص 376) ؛ «هر که بمیرد و پیشوایی نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»
اما خداوند برای آنکه انسان بهانه ای برای«بی رنگی» و یا «بدرنگی» نداشته باشد، الگوهای مختلفی را در دوران های متفاوت فرستاده است و هر یک را به گونه ای به بشریت معرفی کرده است. الگوهایی که یا از پیامبران خدایند و یا از اولیای شایسته او و یا از خوبان روزگار. بنابراین یافتن یک الگوی شایسته در میان این همه درّ گران بها کار سختی نخواهد بود.
خطر اصلی نداشتن الگو
اما مهمترین خطری که می تواند تهدیدی جدی برای فرد و جامعه باشد، خطر بی هویتی و بی رنگی است. کسی که عادت کرد، هیچ کس را به عنوان الگوی خود قرار ندهد و هیچ رنگی را به خود نگیرد، آهسته آهسته حساسیت خود را از دست می دهد و نسبت به همه چیز و همه کس بی خیال می شود. دیگر هیچ رنگ زیبایی برای او جذابیت نخواهد داشت و هیچ شخصیت والایی او را به سوی خود نخواهد کشید.
این خطر حتی از بدالگویی نیز بدتر است. چرا که شاید بتوان انسانی را که گرفتار الگویی نامطلوب شده، به سوی الگویی مناسب کشاند اما انسانی را که بی ریشگی را برگزیده به هیچ وجه نمی توان به سوی حقیقت هدایت کرد.
این کار درست مثل «بخیه به آب دوغ زدن» است. دل چنین انسانی آنچنان سست است که نمی توان هیچ سازه ای را بر آن بنا کرد. بنابراین باید مراقب بود که این خطر بزرگ دامان جوانان این مرز و بوم را نگیرد و آنها را گرفتار بی رنگی و بی هویتی ننماید.
البته شکی نیست که اگر الگوهای الهی با زبان امروزی معرفی می شد و تبلیغاتی جدی حداقل به اندازه کالاهای مصرفی برای آنها شکل می گرفت، بیش از آنچه که امروز شاهد آن هستیم محبوبیت پیدا می کرد.
سید مصطفی بهشتی
تبیان
کلمات کلیدی: